سلام داداش مصطفی..
امروز غم دارم...امروز بغض دارم داداش...
امروز...درد دارم!
داداش نیستی اشکامو پاک کنی...دلم برات تنگ شده داداشم...
یادته وقتی جلو همه بهت میگفتم داداش ،
با تعجب نگامون میکردن و میگفتن اون ک عموته...
چرا داداش صداش میکنی؟
داداشمی...چون یارم بودی محرم رازم بودی..
بگذریم که دیگه نیستی..بگذریم که سرت شلوغ شد..
بگذریم که نه تنها دلت بلکه خودتم دور شدی...
نمیدونم الان کجایی...
حدس میزنم با یه کوله ی بیست و سه چهار کیلویی و
یه اسلحه رو دوشت تو کوها باشی...
سربازیه دیگه...چشم رو هم بذاری تمومه...
ایشالا کارای انتقالیتم درست شه و بیای پیش خودمون...
داداش پارسال این روزو یادته؟
من عاشق بودم...تو اما........!
من درد بودم و تو مرهم...
من اشک بودم تو شونه...!
دستمو گرفتی..محکم گرفتی..نذاشتی بیفتم..نذاشتی پرت شم..
نذاشتی بمیرم...!
پارسال یه فرق دیگم داشتی...مجرد بودی و الان یه خانوم مهربون داری..
ایشالا خوشبخت بشین در کنار هم....
چقدر حرف زدم داداش بیخیــــــــــال...
فقط خواستم بگم..." تـــــــولــــدت مبــــــارک "